عصری با مانی پتگر

نمایش ۴ فیلم تجربی

مانی پتگر، متولد تهران آذر ۱۳۳۸،  بعد از راه انداختن یک استودیو عکاسی (۱۳۵۹-۶۱) کارش را در سینما با امیر نادری در دونده و آب، باد، خاک آغاز کرد. بعد از کلید (ابراهیم فروزش) در سال ۱۳۶۵ به استرالیا مهاجرت کرد و بین سال های ۶۷ تا ۶۹ در صنعت فیلم آن جا به کارهای مختلفی  پرداخت تا این که در سال ۱۳۷۰ اولین فیلم کوتاه تجربی اش زاویه مقابل را ساخت. و در سال ۱۳۷۳ به ایران بازگشت تا فیلمی درباره سینمای ایران را برای تلویزیون استرالیا و بنیاد فارابی بسازد که بنا به دلایلی آن فیلم هرگز ساخته نشد، ولی سینما سینما ساخته شد و عشاق سینما هم کلید زده شد. او از سال ۱۳۷۶ به ایران باز گشته و قصد ساخت دو فیلم بلند را در ایران دارد که اولین مورد، نگاه  به تازگی اتمام یافته است.

در این برنامه فیلم های زیر به نمایش در خواهد آمد:

پایان‌های خوش | مانی پتگر| ۰۴:۰۰| ۱۹۹۵

سه‌ فاجعه با سه‌ پایانِ خوش … در سال ۱۳۷۳ تازه تب 'Reality TV' در دنیا به راه افتاده بود و مردم قادر شده بودند که تصاویری از زندگی‌ روزمره‌شان را در تلویزیون تماشا کنند - به علت ارزانی و فراوانی‌ نسبی‌ِ دوربین‌های ویدیوی خانگی، درزمانی که هنوز فرمتِ DV به بازار نیامده بود و بهترین کیفیتِ موجود Hi 8 و Super VHS بودند - ولی‌ در این‌گونه برنامه‌های تلویزیونی معمولاً تصویربردار‌ها را به استودیو دعوت می‌‌کردند و تصویرِ مصاحبه با آن‌‌ها را در میانِ تصاویر ضبط‌شده تدوین می‌‌کردند، به‌طوری‌که نمی‌گذاشتند بیننده تصاویر وقایع را به‌راحتی‌ تماشا کند. بنابراین از نه حادثه نشان داده‌شده در یک برنامه ۴۵ دقیقه‌ای، چهار مورد‌شان را انتخاب کردم که سه موقعیتِ مخاطره‌آمیز را به وجود بیاورم.

ایستگاه به ایستگاه | مانی پتگر | ۱۰:۰۰ | ۱۹۹۴

یک راننده قطار در سرِ کار، و در منزل ... هرقدر هم تماشایِ تصاویرِ در حالِ گذر از شیشه قطار برایمان جالب باشند، ولی‌ در آخر شاید خیلی‌‌هایمان بگوییم «که چی‌؟» باز هم با کمکِ آقای حسین مزینی - که معلمِ تار بود، و در «نقطه دید» هم حضور داشت، البته در آنجا صورتشان دیده نمی‌شود - سعی‌ کردم تا شاید جوابی‌ برای آن‌ «که چی‌؟» پیدا کنم. نا‌گفته نماند که موسیقی‌ِ کینگ کریمسون از اول در ذهنم بود (درصورتی‌که در تمام فیلم‌هایم در وقت تدوین اصلاً موسیقی‌ها را انتخاب نکرده‌ام) و در حقیقت اصلاً قصد داشتم تصاویری برای آن‌ موسیقی پیدا کنم ولی‌ در زمانِ کار به شیوه «ویدیو کلیپ» تصاویر را با موزیک هماهنگ نکردم، به‌جز اواخرِ فیلم زمانی‌ که احتیاج داشتم موسیقی و تصویر در یک نقطه به هم برسند. در اواسطِ تصویربرداری بود که تازه فهمیدم ناخودآگاه چه قدر به یادِ «طبیعت بیجان» شهید ثالث بوده‌ام، بنابراین در تیتراژِ فیلم آن را به سهراب تقدیم کردم...

زاویه مقابل | مانی پتگر |۲۸:۰۰ | ۱۳۷۳

تصاویرِ این فیلم مربوط به یک سریالِ تلویزیونی ا‌نگلیسی - استرالیایی است و صدا و موسیقی‌، کولاژی از فیلم‌ها و مصاحبه با کارگردان‌های متفاوت است، که قصد دارد یک «مقاله‌نویسی سینمائی» و اظهارِ عشقی به سینما (ی موردعلاقه‌ام) باشد.
بازهم دغدغه اصلی‌‌ام برای ساختِ این فیلم بیش‌تر در نوع ارتباطِ «تصویر» با «قصه‌گویی» است. فیلم قصد دارد هم «قصه» ی زندگی‌ِ انسان - غم‌ها، شادی‌ها و ترس‌هایش - را از طریقِ «سینما» جمع‌بندی کند و کم‌وبیش «روایت» ی هم داشته باشد، و درعین‌حال در حدِ امکان «تصاویر» را «تعبیر» نکند و تماشاگر را آزاد بگذرد. دغدغه نیمی از فیلم‌های ویم وندرس (در دهه ۷۰ و ۸۰ میلادی). عنوانِ فیلم هم همان عنوان «زاویه مقابل / روبه‌رو» ساخته ویم وندرس است.
(زبان‌های متفاوتی در فیلم شنیده می‌‌شوند، ولی‌ قصد این بوده که فقط بخش‌های دیالوگ‌های ا‌نگلیسی، زیرنویسِ فارسی داشته باشند. بنابراین اوایلِ فیلم که زیرنویسِ فارسی دیده نمی‌شود را لطفاً به‌حساب اشکالاتِ فنی قلمداد نفرمائید)

نقطه دید | مانی پتگر | ۱۰:۰۰ | ۱۹۹۲

مردم در انتظار اتوبوس …
دغدغه‌ام در این فیلم امکان دادن به «تعبیرپذیری تصاویر»، بدونِ قصدِ «قصه‌گویی» بوده است. ولی‌ از طرفی‌ هم می‌دانستم که انسان نمی‌تواند بدونِ «قصه» زندگی‌ کند. «قصه» به او امنیت می‌‌دهد، تماشاگر می‌‌تواند نتیجه بگیرد. «قصه» به او چهارچوبی برای دو دو تا چهار تا می‌‌دهد - گرچه که همه مان می‌دانیم که زندگی‌ آن‌قدرها هم دودو تا چهارتا نیست - بنابراین فقط در پلانِ آخر خواستم مثلاً کمی‌ «قصه» بگویم ...