«تاثیر ۲۵اُمین فریم» وضعیتی است که از ناتوانی ذهن در پردازش بیش از ۲۴ فریم در یک ثانیه استفاده میكند. به اين معنى كه، ذهن در مواجهه با فريمى با زمان نمايش ١/٢٥ ثانيه و كمتر، توان پردازش آن را ندارد. در حالى كه اين تصوير از سطح آگاهى فرد عبور كرده و مستقيم وارد ناخودآگاهش مىشود.
به نظرم عاشق شدن هم درست مثل قضيه ۲۵اُمين فریم است. به چشم نمیآید، حتى نمیتوان درست تشخیصاش داد، ولی یک روز به خود میآیی و میبینی درست وسط ناخودآگاهت جا خوش کرده است. تصويركردنِ عاشقی درست مثل خودش، سرشار است از درماندگی و ناتوانی. آنقدر از غیابت از اکنون و اینجا لبریز میشوی و آنقدر از حضورت در مکان و زمانی دیگر اشباع میشوی كه دريافتت از دنیا دچار اغتشاش میشود.
“عَیّوقی” هم مثل خیلی از ما، مثل بیشترِ تاریخ، قصهٔ خودش را در دل داستان “وَرْقه و گُلشاه”مخفی کرد. انگار که ترجیح میدهیم به جای اینکه قصهٔ خود را بگوییم، بین هزاران ورق مخفیاش كنيم و در دل قصهای دیگر بیانش کنیم. بعد از آن است که جوری با قهرمانهای قصه همذات پنداری میکنیم که انگار یادمان رفته که این قصه، قصه خودمان بوده است. انگار در همهٔ تاریخ، عشق اسطورهاىتر و خیالانگیزتر از چيزى بوده است که در قالب قصهای معاصر باورپذیر شود. انگار که همچنان باورپذیرترین تصویر در وصفِ عشق را فقط میشود لابهلای نگارههای قرنها پیش پیدا کرد.
